ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مدتهاست دارم به یه بازی وبلاگی فکر می کنم.
الان به ذهنم رسید که چندتا سوال بذارم (هر کی دوست داشت شرکت کنه)
1.دنیای مجازیتون و دوستای مجازیتون تا کجا وارد .واقعیت میشن؟
2.چطور به یه دوست مجازی اعتماد می کنین؟
3.چه چیزها یا کارهایی سرگرمتون می کنن؟
*هر کس به این سوالا جواب بده (به همشون) جایزه اینه که یه سوال از من بپرسه
بعداً نوشت:
ممول خانم ازم خواسته خودم جواب سوالات رو بدم.منم اینجا می نویسم.
1.من سعی می کنم خیلی خیلی نزدیک نشم و یه فاصله داشته باشم و اینکه خیلی از حرفهام همین جا زده شده (البته با بعضی دوستان تا حدودی این قانونم شکسته شده و کمی بیشتر از دید و بازدید نتی باهاشون مکالمه و تعامل دارم. )
2.من کلاً پروسه ی اعتماد کردنم طول می کشه و در حین تعاملات و رفتارهایی که نشون میدن به نتایجی می رسم که معمولاً درسته و به قول رویا بانو : تیرماهی ها یه حس قوی توی درک طرف مقابل دارن مگه اینکه گیج بشن در بعضی مواقع.
3. سرگرمیهام : مطالعه - حل جدول - وب گردی - گوش کردن به موسیقی - حرف زدن با دوستایی که برام بهترین همصحبت هستن(البته این تیکه جزء زندگیمه نه سرگرمیم) - نوشتن - کشف و یادگرفتن غذاهای جدید و پختنشون - کارهای هنری مثل بافتنی - گلسازی و ...
(خلاصه که یه دوست بسی هنرمند دارین و خودتون خبر ندارین اصلاً هم خودشیفته نیستم )
امروز صبح سر کلاس بودیم که یکی از بچه های شیطون کلاس یهو وسط تعریف یکی از همکلاسی هاش داد زده : آخ جون داره برف میاد.
اون لحظه من :
بچه ی شیطون :
باقی بچه ها :
مبگم : الان وسط موضوعی که دوستت داره تعریف می کنه - آیا رفتارت درسته؟حواس همه رو پرت کردی؟
میگه: ببخشید خانم.آخه برف داره میاد.گفتم بهشون بگم که زنگ تفریح بریم برف بازی.
من : هنوز برف تازه شروع شده - نمیشه که برف بازی کرد.....
خلاصه در این حین زنگ هم خورد و بچه ها شادان از اینکه برن برف بازی و در حال گوش کردن توصیه ی من که هوا سرده لباس هاتونو بپوشید و برید بیرون!
یکی از بچه های تا حدی خجالتی اومده کنار میزم (من در حال تصحیح دفتراشون) میگه :
خانم! شما هم بچه بودین.برف بازی می کردین؟اصلاً برف بازی دوست داشتین؟
من: بله که دوست داشتم. کلی هم برف بازی می کردم و آدم برفی درست می کردم.الانم دوست دارم
محمد حسن : منم دوست دارم برف بازی رو.تازه خواهرم هم عاشق برف بازیه ( اونم یه دختره دیگه)
خلاصه سرشو تکون داد و رفت.
منم به این فکر کردم که توی عالم خودش چه تشابهی پیدا کرده!بین خانم معلمش و آبجیش که هر دو تا برف بازی دوست دارن.
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که
هر شب به تو می اندیشم
به نفس های تو در سایه ی سنگین سکوت
به سخن های تو با
لهجه ی شیرین سکوت
جمله ای حکیمانه از یه ناشناس!
وقتی کسی رو پیدا کردی
که کنارش بدون هیچ دلیلی
فقط به خاطر اینکه کنارشی ! خوشحالی
دیگه به درک که بقیه چی میگن
کنارش باش و از کنار هم بودن لذت ببرید!
پ.ن : البته این جمله نکات مبهم زیاد داره
معمولاً آدمی هستم که کارهایی که می خوام انجام میدم و حرفهایی که باید بزنم می زنم (مستقیم - غیر مستقیم ) .
اما گاهی باید حواس آدم به شأن و شخصیت خیلی چیزا باشه!
شأن و شخصیت اسمت
شأن و شخصیت خودت
شأن و شخصیت کاری که داری
شأن و شخصیت اجتماعیی که داری
شأن و شخصیت نقشی که در زندگی و خانواده داری.
خلاصه توجه به خیلی شئونات - باعث میشن که آدم بعضی وقتا یه سرعتگیر بزرگ جلو روش حس کنه!
بد نیستنا! اما سرعتگیرند دیگه و یه تلنگر واسه جمع کردن حواسمون.
پ . ن : دیروز ماجرایی پیش اومد که یک نفر به کس دیگه گفت : تو شأن و شخصیت خودت و کارت رو زیر سوال بردی! و من بسیار متفکر این جمله شدم. (آیکن مریمی متفکر)