دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

حس حسادت...

سلام. 

نمی دونم چرا رفتارم بچگانه شده! 

فکر کن به خاله دختر-زن داداش حسادت میکنم! 

البته نه اینکه به روی کسی بیارم !نه! اما نمی دونم چرا حس میکنم که سهم من از داداش جان کمتر شده!! 

انگار رفته ام به حاشیه . 

اصلاْ علت این احساسم رو درک نمیکنم! نمی تونم هم توجیهش کنم. آخر هفته که دخترخاله-زن داداش آمده بود خونمون یهو این حس تو وجودم یر و بال گرفت و سر بلند کرد که دیگه من مخاطب اصلی حرفها و کارهای داداش خان نیستم می دونم حس خوبی نیست و اصلاْ درست هم نیست ولی نمی دونم چکار کنم! 

شاید تقصیر خودمه که خیلی با دادش خان جیک تو جیک بودیم و حالا دیگه به نظر میاد اینجوری نیست! 

بگذریم.... 

 

فردا

فردا باید برم ام آر آی (با تزریق و بدون تزریق) 

 

دعام کنید.

شاید...

شاید آرام تر میشدم

فقط و فقط ........

اگر میفهمیدی.....

حرفهایم به همین راحتی که می خوانی

نــــوشته نشده اند!!  

 


پ.ن1: هر چند می دانم که نمی خوانی (آخه آدرسی از اینجا نداری) 

 

اون روزا ....!

دیروز داشت یه فیلم نشون میداد . 

من که یه تیکه اش رو بیشتر ندیدم فقط یه تیکه اش منو یاد یه خاطره از زمانها گذشته انداخت. دختره فیلم با دستمال داشت دست پسره رو که انگار بخاطر دفاع از دختره یا کاری که براش انجام داده بود می بست!

 

اون سالها که توی پارسیجان بودم یه روز داشتم سر یه ماشین کار میکردم و یه قطعه نیاز به برش داشت و دادم «رئیس الدوله جان» ببرن برای برش به سالن تولید و گویا خودش میاد برش می زنه و انگشتش رو می بره.وقتی قطعه رو برام آورد و دستش رو دراز کرد که بذاره رو میزم دیدم انگشتش بد جور بریده و اونم بی خیال داره میره کارتنهای بسته بندی رو ببره و به اونا کمک کنه ! منم که در این مواردحساس! برگشتم میگم: آقای رئیس دستتون بریده ببندینش گردو خاک میره روی زخم! 

انگار بچه خجالت کشید از حرفم!  

برگشته میگه : عیب نداره خانم بانو خوب میشه! 

- من میگم عفونت میکنه این همه گرد و خاک و کارتن هم برا خودش پرز و اینا داره! 

- خلاصه با خنده قضیه رو فیصله داد و گذاشت رفت . 

(خودمو خیلی نگه داشته بودم که دستمال نبردم ببندم دستشو!) اخه رئیس الدوله جان در مورد سلامتی بچه ها خیلی حساس بود. اما به خودش که می رسید انگار نه انگار 

 

خلاصه دختره ی فیلم اینقدر جسور بود که یه کاری بکنه امــــــــــــــــا من!!!(هر چند اون فیلم بود نه واقعیت! منو یاد اون روز انداخت)